کد مطلب:163203 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

حرف آخر
شب یازدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا اباعبدالله

لقد عظمت الرزیة و جلت و عظمت المصیبة بك علینا و علی جمیع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصیبتك فی السماوات علی جمیع اهل السماوات... [1] .

قال علی علیه السلام: «ما ضر اخواننا الذین سفكت دمائهم و هم بصفین... قد والله لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم». [2] .

آن روز عصر از دل هر سنگ سخت جان خون عبیط به راه افتاد.

مصیبت حسین بر آسمان و زمین و بر انسان و بر جامعه ی انسانی و بر اسلام اثر گذاشته است، آن جا كه قتل یك نفر مساوی با قتل تمامی مردم است كه، «من قتل نفسا... فكانما قتل الناس جمیعا». [3] آن جا كه یك عمل با روابط و پیوندهای آشكار و پنهانش ارزیابی می شود و آن جا كه یك عمل یا قانون را در خود دارد كه هر كس می تواند این گونه عمل كند، در این فضا و با این روابط می توانیم بفهیم كه شهادت حسین چه قدر اثر بر جهان و جامعه و مسلمین و شیعه و بر اسلام دارد.


چگونه اسلام به انحراف و بدعت گره می خورد و چگونه شیعه در فشار می نشیند و چگونه مسلمین همراه فتوحات و غنایم و اتراف و اشرافیت، در دنیا فرومی روند و به ذلت صلیبی ها و زنادقه گرفتار می شوند.و چگونه جامعه ی انسانی از ولایت معصوم محروم می شود و بر فرض سلامت و غنیمت و بر فرض كه دود و خون و درد و رنج و فقر و جهل نباشد، در سطح یك دامپروری بزرگ باقی می ماند، و چگونه جهان آشفته می شود كه: «ظهر الفساد و فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس...». [4] .

این تأثیر را در آن چه كه گفته اند كه افق خون گرفت و از دل هر سنگ خون عبیط راه افتاد می توان فهمید.

در هر حال آن ها كه با سر رفتند و با سینه زیر سم ستوران ماندند، ضرری ندادند كه به دیدار خدا رسیدند و پاداش سرشار گرفتند و پس از ترس ها و رنج ها در جایگاه امن نشستند.

ما می خواستیم با توجه به این جمله كه؛ «لا یوم كیومك یا اباعبدالله»، [5] از بركت روز حسین بهره بگیریم و در عصر شبهه و فتنه و انحراف و ارتداد و در میان این همه ذلت و وادادگی هدی و بینه و میزان و فرقانی را از مصباح الهدی و سفینة النجاة حسین به دست بیاوریم.

ما می خواستیم تا از كلام علی در آخرین جمعه ی عمرش با توجه به هدف حق و قائد و رهبر و طریق وسط و ادب و فقه حركت به غنیمتی دست بیابیم كه در


پیروزی و شكست و در شهات و در بلا و معلولیت، بهره مند باشیم.

در پیروزی مغرور نشویم، در شكست خسته نشویم.از شهادت پرواز كنیم و از بلا و علت بهره ی جاری داشته باشیم.

می خواستیم در برابر قدرت شام و شرق و غرب نلرزیم و از مكرها و نقشه هاشان نترسیم و در برابر آفت های هجوم شان، مصونیت بیابیم و برای ضعف هاشان برنامه بریزیم و از اختلاف هاشان بهره برداریم و با ضعف ها و اختلاف های خودمان به نفوذ آن ها امكان ندهیم.

ما از اهداف بالاتر از آزادی و عدالت و عرفان و تكامل گفتیم.آیا راستی حتی در سطح آزادی در روابط خودمان كار كرده ایم؟ آیا برخوردهای حذفی نداریم؟ آیا زندگی عادل و هادفی داریم؟ آیا در شعور و احساس و حركت ما توسعه و شكوفایی آمده؟ آیا در دل ما در غضب و عشق ما چه كسانی مهمان هستید؟ آیا این دلق كهنه خود ما را می پوشاند تا چه رسد به دیگران؟

ما از قدر و حد و حق گفتیم... آیا اندازه را می شناسیم و حد نگاه می داریم؟

ما دل سالم و دل رشد یافته، دلی كه مثل عرش خدا همه را در بربگیرد، داریم؟ كه؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن...» [6] و «وسع كرسیه السموات و الارض»، [7] ترس های ما حقیر، امیدهای ما حقیر، رنج های ما حقیر نیستند؟

یكی از سپاه كوفه بر سر خود می زد، كه باختم، ده درهم خرج كردم و فقط چهار درهم جایزه گرفتم.حال اگر ملك ری را می گرفت، اگر میلیاردها دلار به


دست می آورد، برده بود؟ آیا ما مقدار غرامت خود را در درگیری با ولی و قتال با او، همین طور ارزیابی می كنیم؟ یا به گونه ای كه تمامی احتمالات و بارهای غنایم هم، باخت و زیان ما را جبران ننماید؟

حرف من امشب این است كه ما چه می خواهیم و برای این خواسته تا چه قدر غرامت می دهیم و بار برمی داریم.

حرف من این است كه اگر ما به ضرورت دین رسیده ایم و از مذهب حداقل گذشته ایم و دین را تنها راه می دانیم و حكومت را جز برای خدا نمی شناسیم كه «ان الحكم الا لله»، [8] اگر ما به حكومت محمد و علی و حكومت اسلام معتقدیم آیا این اعتقاد، صف و قتال با شرف و غرب و اژدهای زرد را به دنبال نمی آورد؟ و آیا این درگیری تهیه مقدمات و تحمل تبعاتش را نمی خواهد؟ می خواهند كه مرا راه بدهند و می خواهند كه مرا بپذیرند.من از چه كسی دستور گرفته ام و با چه اعتقادی گره خورده ام؟ آیا می توانم به خاطر دروغ، به خاطر ضعف، به خاطر انحراف و گرفتاری های مسؤولان و غیر مسؤولان از راه چشم بپوشم و آیا می توانم به خاطر شكست این ها، به زمین بچسبم و از مكر آمریكا و قدرت او از ولی بمانم و حتی در برابر او صف بكشم.

مادام كه ما نگاه تطبیقی بر خویش نداشته باشیم، حقایقی تاریخی هر چند كه احساس ما را سرشار كند و یا ما را مشغول كند و سرگرم نماید، برای ما عبرت و آموزگار نخواهد بود.مادام كه ما خود را با اصحاب حسین مقایسه نكنیم و


رنج های حقیر و ترس های حقیر و آرزوهای حقیر و عذرهای بدتر از گناه و توجیه های حقیر خود را با آن ها نقادی نكرده باشیم و از آن حجت ها درس نگرفته باشیم نه آن ها و عظمت شان را می شناسیم و نه خود و حقارت مان را.حقارتی كه به خاطر حرف های بد و برخوردهای نامطلوب، ما را به ارتداد و یا روزمره گی می كشاند و از هر گونه شروع جدید و حركت مستمر باز می دارد.تا آن جا كه مكر دشمن و باطل دوست، ما را از حقمان می نشاند و جدا می سازد.

خدایا به حق این روح هایی كه در كنار حسین خانه گرفتند و با او مركب خواباندند، به حق این ها كه عطر خون شان تا امروز مشام ما را پر ساخته و عظمتشان ما را تحقیر نموده، به حق این ها كه از غیر تو جدا شدند و برای هیچ عذری درنگ نكردند.به حق این ها كه با تو به تو رسیدند و دل ولی تو را شاد كردند.ما را از خاك بردار و از شیطان بگیر و از حقارت ها جدا كن كه اگر تو دست گیری نكنی از دست رفته ایم.

تو ما را برای خودت نگه دار و پیش از آن كه ذلت آتش و بن بست رنج را بچشیم ما را به ذلت و نرمش عشق و محبت خودت به خشوع و خضوعی برسان كه تو و تنها تو توانا و نزدیك و مهربان و شنوا و بخشنده هستی.«انك سمیع مجیب».



[1] كافي، ج 2، ص 233، ح 8.

[2] نهج البلاغه ي صبحي صالح، خ 182، قسمت 28 و 29.

[3] مائده 32.

[4] روم، 41.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 218.

[6] بحارالانوار، ج 58، ص 39.

[7] بقره، 255.

[8] يوسف، 40.